احتجاج امیرالمؤمنین علی(ع) در برابر ابوبکر
دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ق.ظ
احتجاج امیرالمؤمنین علی(ع) در برابر اظهار انبساط (خوشحالی) ابوبکر از بیعت مردم
این متن بخشی از احتجاج و مناظره ی امیرالمؤمنین علی(ع) با ابوبکر است که به طور خلاصه از کتاب شریف علامه ی بزرگوار طبرسی برای شما نقل شده است. علاقه مندان برای خواندن متن کامل این احتجاج، به کتاب شریف مراجعه فرمایند.
امام جعفر صادق(ع) به واسطه ی پدران گرامش گوید: وقتی مردم با ابوبکر بیعت کرده و با امام علی(ع) آن رفتار نمودند، پیوسته ابوبکر نسبت به حضرت امیر(ع) اظهار انبساط و خوشرویی می نمود و از انقباض و گرفتگی علیّ بن ابیطالب حیران و دل نگران بود، به همین خاطر بسیار مایل بود با او خلوتی داشته و عقده ی دل او را گشوده و رضایت خاطر آن حضرت را به هر ترتیب فراهم نماید! بنابراین از آن حضرت درخواست نمود که ساعتی را برای مذاکره ی خصوصی انتخاب نماید. پس مجلس برپا شد و ابوبکر اینگونه سخن آغاز نمود:
ای ابوالحسن! به خدا سوگند که این جریان روی تبانی و اقدام و رغبت و حرص من صورت نگرفت.... پس برای چه از من دلتنگ و ملول بوده... و با نظر بغض و عداوت به من می نگری؟!
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: اگر به این امر میل و رغبتی نداشتی، برای چه خود را به آن حاضر نموده و در این عمل پیش قدم شدی؟!
ابوبکر گفت: بخاطر حدیثی بود که از رسول خدا(ص) شنیدم که فرموده: « به راستی که خداوند امّت مرا بر گمراهی و خطا جمع نمی کند.» و چون جمع ایشان را دیدم از همان فرمایش پیروی کرده و هرگز گمان نبردم که اجماع امّت خلاف هدایت و از گمراهی باشد و به همین خاطر تن به تکلیف سپردم و اگر می دانستم حتّی یک نفر هم از این امر امتناع خواهد ورزید، بطور مسلّم از پذیرش آن خودداری می کردم.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: در خصوص حدیث مذکور در مورد اجماع امّت از تو می پرسم که آیا من از افراد این امّتم یا نه؟! گفت: آری! فرمود: آن گروهی که از بیعت تو سر باز زدند چون سلمان و ابوذر و عمّار و مقداد و سعد بن عباده و دیگران؛ از امّت بودند یا نه؟! ابوبکر گفت: آری! همه از امّت بودند.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: بنابراین چگونه با مخالفت این افراد به حدیث اجماع احتجاج می کنی؟!...
ابوبکر گفت: ... ترسیدم اگر از پذیرش آن امتناع ورزیده و خود را کنار بکشم، اوضاع اجتماعی مسلمین بهم خورده و شاید غالب مردم مُرتَد شده و از دین خارج شوند و پذیرش من بر این امر بهتر از آن بود که امّت مسلمان به هرج و مرج گراییده و به حالت کفر سابق خودشان عود نمایند و فکر می کردم شما نیز در این باره با من موافق باشید.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: بسیار خوب! ولی پرسش من این است که شما در بار نخست روی چه اساسی و برای چه به این امر روی آوردید و اینکه یک فرد روی چه شرایط و علل و جهاتی شایسته ی امر خلافت می شود؟
ابوبکر گفت: البته روی صفات خیرخواهی، وفای به عهد، صراحت لهجه، استقامت و حسن سیرت و عدالت و علم و آگاهی از کتاب و سنّت و حکمت و معرفت و زهد در دنیا و...
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ای ابوبکر! تو را به خدا سوگند می دهم آیا در وجود خود این خصوصیات را می بینی یا در من؟! ابوبکر گفت: البته در شما می بینم ای ابوالحسن.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا این من بودم که پیش از تمام امّت به رسول اکرم(ص) جواب مثبت داد یا تو؟!
گفت: بلکه شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا من از طرف رسول خدا(ص) مأمور به ابلاغ و خواندن سوره ی برائت برای کفّار شدم یا تو؟!
ابوبکر گفت: شما مامور این کار شدید.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا هنگام خروج پیامبر(ص) از مکه به مدینه ( روز غار ) ، من جان فدای او شدم یا تو؟!
ابوبکر گفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند بنا به حدیث پیامبر(ص) در روز غدیر، آیا من مولای تو و تمام مسلمین هستم یا تو؟!
ابوبکر گفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا ولایت من قرین ولایت پروردگار متعال و پیغمبر خدا(ص) واقع شده به دلیل انفاق انگشتر در آیه ی شریفه ی « انّما ولیّکم الله و رسوله والّذین آمنو – الخ » یا تو؟!
ابوبکر گفت: البته برای شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا مقام وزارت رسول خدا(ص) همچنانکه برای هارون بود نسبت به حضرت موسی، برای تو بود یا برای من؟!
ابوبکر گفت: برای شما بود.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا(ص) توسط تو و اولاد و خانواده ات در برابر نصارا مباهله نمود یا با من و فرزندان و خانواده ی من؟!
ابوبکر گفت: البته توسط شما و خانواده اتان.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا آیه ی تطهیر از رجس ( معصیت، کفر، پلیدی، نجاست، گناه ) در باره ی من و خانواده و فرزندان من نازل شد یا برای تو و خانواده ات؟!
ابوبکر گفت: برای شما و خانواده اتان.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا آفتاب برای نماز تو به دعای پیامبر(ص) رجوع کرد یا برای من؟!
ابوبکر گفت: برای شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا تو آن جوانمردی که این ندا از آسمان برایش خوانده شده که «لا سیف الّا ذوالفقار و لا فتی الّا علی» یا من؟!
ابوبکر گفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا پیامبر(ص) مرا به قتل ناکثین[1] و قاسطین[2] و مارقین[3] بر تاویل قرآن مژده و خبر داد یا تو را؟!
ابوبکر گفت: البته شما را.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا من در آخرین کلام رسول خدا(ص) حاضر شده و متولّی غسل و دفن او شدم یا تو؟!
ابوبکر گفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا تو را به دوش خود بلند کرده و اصنام و بتهای کعبه را شکست یا مرا؟!
ابوبکر گفت: البته شما را.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا پیامبر(ص) وقتی فرمان داد که تمام دربهایی که به مسجد باز میشد بسته شود مگر یک درب؛ آن درب از خانه ی من بود یا درب خانه ی تو؟!
ابوبکر گفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا(ص) در زمان حیات خود به اصحاب و یارانش فرمود که مرا به عنوان امیرالمؤمنین سلام گفته و ندا کنند یا تو را؟!
ابوبکر گفت: البته شما را.
...
امام جعفر صادق(ع) فرمود: به همین ترتیب حضرت امیر(ع) پیوسته مناقب منقول خود را که از جانب خدا و پیامبر(ص) بود ایراد می کرد و ابوبکر یکایک آنان را تصدیق می نمود تا جایی رسید که ابوبکر به گریه افتاده و حالش منقلب شد... ابوبکر در حالی که می گریست گفت: راست گفتی ای ابوالحسن! به من مهلت بده تا امشب در کار خود و این حرفهایت خوب فکر و تامل کنم.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: هر چه میخواهی فکر کن ای ابوبکر.
ابوبکر در نهایت تأثر و حزن به خانه رفت و تا شب خود را ممنوع الملاقات نمود... آن شب ابوبکر در خواب به خدمت پیامبر(ص) مشرف شده و عرض سلام نمود؛ ولی رسول خدا(ص) روی مبارک خود را به جانب دیگر نمود... آن حضرت فرمودند: حق را به صاحب آن بازگردان...
چون صبح شد، ابوبکر نزد حضرت علی(ع) آمده و جریان خواب دیشب خود را برای امام(ع) شرح داده گفت: دست خود را بده تا با تو بیعت کنم ای ابوالحسن. پس از بیعت از آن حضرت خواست که در وقت معین در مسجد حاضر شده تا جریان مذاکره و خواب دیشب خود را به مردم نقل نموده و در میان جمع، خلافت را تسلیم امیرالمؤمنین نماید...
ابوبکر با رنگی پریده و در حالیکه خود را سرزنش میکرد از نزد آن حضرت خارج شد و در میان راه به عُمَر برخورد. عمر گفت: تو را چه شده ای خلیفه ی مسلمین؟! ابوبکر نیز همه چیز را برای او نقل نمود.
عمر گفت: تو را به خدا سوگند ای خلیفه ی رسول خدا که از سحر و جادوی بنی هاشم برحذر باش و مبادا به آنان اعتماد نمایی که این اولین سحر و جادوی ایشان نیست... و گفت و گفت و گفت تا ابوبکر را از رأی و تصمیم خود بازگردانده و او را تشویق به ادامه ی راه خلافت نمود.
حضرت صادق(ع) می فرمایند: امیرالمؤمنین بنا بر وعده ای که گذاشته بودند به مسجد آمد ولی هیچکس از ایشان را در آنجا ندید و دریافت که چه شده، پس بر سر قبر رسول خدا(ص) نشست...
در این میان عمر از کنار آن حضرت عبور کرده و گفت: ای علی! چیزی که میخواستی نشد!!
پس آن حضرت نیز بر همه چیز واقف شد و به منزل خود بازگشت.
کتاب شریف احتجاج. تالیف مرحوم علامه طبرسی.
ناشر: دارالکتب الاسلامیة. جلد اول ص 261 الی 274
-----------------------------------------------------