ترجمه ی فارسی خطبه ی سوم نهج البلاغه
جمعه, ۱۲ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۰ ق.ظ
این خطبه را به اعتبار جمله نخستین آن یعنی «واللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فلان»، مُقَمّصه نامیدهاند.
تقمّص یعنی «لباس پوشید» که امام، خلافت را به لباسی تشبیه کرده است که ابوبکر با آگاهی از اینکه برازندهاش نیست آن را بر تن کرده است. اما نام مشهور این خطبه، «شقشقیه» است که به اعتبار جملهای است که پس از پایان خطبه و درخواست ابن عباس از امام برای ادامه دادن آن، توسط امام بیان شده است مبنی بر اینکه:
« هیهات یا ابن عباس! تلک شقشِقَةٌ هَدَرَت ثُم قَرَّت.»
شقشقه، چنانکه از مجموع سخنان لغویون و شارحان خطبه استفاده میشود، چیزی است مانند شش باد کرده ی گوسفند یا بادکنک که هنگام هیجان یا غضب از دهان شتر بیرون میآید که با چرخیدن صدا در گلوی شتر همراه است و سپس در جای خود آرام میگیرد و در مواقع عادی چنین چیزی پیش نمیآید لذا بیننده آن را با زبان اشتباه میگیرد. در این خطبه امیرالمؤمنین (ع) حوادث تلخ و مشکلات به وجود آمده بعد از وفات پیامبر(ص) و غصب خلافت توسط خلفای سه گانه را بازگو می کند. در بین خطبه ی حضرت ، شخصی از اهل عراق نامه ای به دست ایشان می دهد. حضرت مشغول خواندن آن می شوند. ابن عباس که شنونده ی خطبه ی حضرت بوده است، از حضرت تقاضای ادامه دادن خطبه را می کند. حضرت می فرماید: هیهات ای پسر عباس! شقشقه ی شتری بود که صدا کرد و باز در جای خود قرار گرفت..
خلاصه منظور حضرت از این کلام این است که سخنانی که گفته شد شعله ای از آتش دل بود که زبانه کشید و فرو نشست . ابن عباس می گوید: به خدا سوگند من هیچ گاه بر سخنی همچون این گفتار تائسف نخوردم که امام نتوانست تا آنجا که خواسته بود ادامه دهد.[1]
در رابطه با سند این خطبه که برخی آن را جعل و از گفته های خود سیّد رضی می دانند، ابن خشّاب می گوید به خدا قسم این خطبه را در کتابهایی مطالعه کردم که دویست سال قبل از تولد سیّد رضی(ره) نوشته شده بود.[2]
معنی خطبه ی مقمّصه یا شقشقیه
1. شکوه از ابوبکر و غصب خلافت:
آگاه باشید! به خدا سوگند جامه ی خلافت را بر تن کرد در حالیکه میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب، که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاریست و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کنند. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالیکه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند تا اینکه اولی (خلیفه ی اول) به راه خود رفت و خلافت را به بعدی ( پسر خطاب) سپرد.
2. بازی ابابکر با خلافت:
پس امام مثلی را با شعری از اعشی عنوان کرد که: مرا با برادر جابر چه شباهتی است؟! ( کنایه از اینکه من همه ی روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!)
شگفتا! ( ابابکر ) که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند [3]، چگونه در هنگام مرگ خلافت را به عقد دیگری درآورد؟! هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
3. شکوه از عمر و ماجرای خلافت:
سرانجام اولی حکومت را به راهی درآورد و به دست کسی سپرد (عمر) که مجموعه ای از خشونت، سخت گیری، اشتباه و پوزش طلبی بود! زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است؛ اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند و من در این مدت طولانی محنت زا و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آنکه روزگار او هم سپری شد.
4. شکوه از شورای عمر:
سپس (عمر) خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم که تا امروز با اعضای شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند؟! ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنان با کینه ای که از من داشت، روی برتافت [4] و دیگری دامادش [5] را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان [6].
5. شکوه از خلافت عثمان:
تا آنکه سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خواستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد. آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته ی او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش ساخت.
6. بیعت عمومی مردم با امیرالمؤمنین علی(ع):
روز بیعت، فراوانی مردم چون یالهای پرپشت کفتار بود و از هر طرف مرا احاطه کردند تا آنکه نزدیک بود حسن و حسین (علیهم السلام) لگدمال گردند [7] و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا احاطه کردند اما آنگاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند [8] و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند [9] و برخی از اطاعت حق سر برتافتند [10]، گویا نشنیده بودند سخن خداوند سبحان را که می فرماید: « سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است ». آری! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، اما دنیا در دیده ی آنها زیبا نمود و زیور آن چشمهایشان را خیره کرد.
7. مسئولیتهای اجتماعی:
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته رهایش می ساختم و آخر خلافت را با کاسه ی اولش سیراب می کردم. آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است. *
گفتند در اینجا بود که مردی از عراق بلند شد و نامه ای به دست امام(ع) داد و ایشان آن را مطالعه می فرمودند... وقتی مطالعه به پایان رسید، ابن عباس گفت: یا امیرالمؤمنین! چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد، آغاز می کردید!
امام علی(ع) فرمودند: هرگز ای پسر عباس! شعله ای از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست!
ابن عباس می گوید: به خدا سوگند بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام(ع) اینگونه اندوهناک نشدم که امام(ع) نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.
------------------------------------------------------------------------------------------