معرفی کتاب چه بگوییم؟
پنجشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۳۳ ق.ظ
کتابی که در این پست به معرفی آن می پردازیم جلد اول از مجموعه کتابهای 3 جلدی چه بگوییم، نوشته ی آقای محمد رحمتی شهرضا می باشد.
جلد اول این کتاب در 1024 صفحه؛ مطالب جالب، شیوا و کوتاه از مسائل شرعی، داستانهای کوتاه و عبرت آموز، زندگی امامان و پیامبران، روایات قرآنی و متونی مناسب برای سخنرانی های 3 و 5 و 15 دقیقه ای را گرد هم آورده که ارزش کتاب را بالا برده و طیف مخاطبین خود را گسترده تر کرده است.
لذّت مطالعه:
صفحه 19:
شخصی از امام صادق(ع) پرسید: چه دلیلی بر وجود خدا هست؟ حضرت فرمود: آیا تا کنون کشتی سوار شده ای؟ گفت: بلی! فرمود: آیا اتفاق افتاده که کشتی دچار طوفان شود و در شُرف غرق شدن باشد و امید تو از همه جا بریده شود؟ گفت: بلی! یک همچین اتفاقی افتاده است. حضرت فرمودند: آیا در آن وقت دل تو امید به جایی داشت و متوجه ملجا و پناهی بود و از یک نقطه ای خواهش می کرد که تو را نجات دهد؟گفت: بلی! حضرت فرمود: او همان خداست!
صفحه 79:
بعد از وفات پیامبر(ص) مردی یهودی داخل مسجد شد و سراغ وصی پیغمبر را گرفت. پس مردم با اشاره به ابوبکر، وی را معرفی کردند و مرد یهودی به نزد او رفت و گفت: میخواهم از مسائلی پرسش کنم که جز پیامبر یا وصیّش آنها را نمی داند. ابوبکر گفت: هرچه می خواهی سوال کن! یهودی گفت: به من خبر بده از آنچه برای خدا نیست و از آنچه در نزد خدا یافت نمی شود و از آنچه خدا نمی داند!
ابوبکر گفت: ای یهودی! اینها سوالهای زنادقه و منکران خدا و دین است که خدا و مسلمانان همچین کسی را طرد می کنند! پس ابن عباس که حاضر در مجلس بود گفت: شما با این مرد یهودی با انصاف عمل نکردید! ابوبکر گفت: مگر نشنیده ای که چه گفت؟! ابن عباس گفت: اگر جوابی برای او ندارید، او را به نزد علی ببرید تا به سوالهای او پاسخ دهد؛ زیرا من خود شنیدم که رسول خدا(ص) در باره ی علی فرمود: خدایا دلش را ( بدانچه حق است ) هدایت کن و زبانش را ( از خطا و لغزش ) بازدار! پس ابوبکر و حاضران برخاسته و به اتفاق مرد یهودی به سراغ علی رفتند و اجازه گرفته و بر حضرتش وارد شدند. آنگاه ابوبکر گفت: ای ابوالحسن! این مرد یهودی از من سوالهای زنادیقان را می کند! امیر مومنان (ع) فرمود: ای یهودی چه می گویی؟ یهودی گفت: من سوالهایی از شما می کنم که جز پیامبر یا وصیّش آنها را نمی داند! علی(ع) فرمود: بگو! یهودی همان سه سوال را مطرح نمود.
امام(ع) فرمود: اما آنچه را که خدا نمی داند، پس مضمون گفتار شما مردم یهود است که می گویید عُزَیر پسر خداست و خدا برای خود فرزندی نمی شناسد. و اما آنچه را که می گویی نزد خدا یافت نمی شود، پس آن ظلم به بندگان است که خدا منزّه از آن می باشد. و اما آنچه برای خدا نیست، شریک است.
آن مرد یهودی با شنیدن این جوابها گفت: اشهد ان لا اله الّا الله و انّ محمدا رسول الله!
ابوبکر و مسلمانان حاضر در مجلس همه به امیر مومنان گفتند: یا مفرّج الکروب، ای زداینده ی افسردگی و برطرف کننده ی غم و غصه ها! و در روایت ابن حسنویه حنفی موصلی آمده است که در این موقع صدای فریاد مردم بلند شد و ابوبکر گفت: ای برطرف کننده ی اندوه! تو غم و اندوه را از بین میبری. آنگاه بر بالای منبر رفت و گفت: مرا به خود واگذارید، زیرا تا علی در میان شماست، من بهترین شما نیستم. چون عمر این مطلب را شنید برخاست و گفت: ای ابوبکر! این چه سخنی بود که گفتی؟! ما تو را برای خود برگزیدیم و وی را از منبر پایین آورد...
صفحه ی 911:
حضرت سکینه (ع) در گودی قتلگاه خطاب به پدرش فرمود: پدرجان! نگاه کن ببین حجاب از سر ما برداشتند! همچنین در مجلس یزید اشک می ریخت. یزید علت را پرسید. فرمود: چرا گریه نکند آنکه حجابی برای پوشش صورت خود و همراهش در دست ندارد.
حضرت زینب(س) در کوفه و شام که خطبه خواند فرمود: ای فرزندِ آزاد شدگان! آیا عادلانه است که زنان و کنیز خود را پشت پرده جای دهی، ولی دختران رسول خدا(ص) را اسیر نموده و آبروی آنها را بریزی و صورت آنها را بگشایی و ایشان را در بین دشمنان گذاشته و از سرزمینی به سرزمین دیگر ببری تا باده نشینان، نزدیکان، بیگانگان ازاذل و اشراف، آنان را ببینند، در حالیکه از مردان آنان کسی همراهشان نیست و سرپرست و حامی ندارند؟!....
۰۱/۰۹/۰۳